یک شنبه هشتم شهریور هشتاد و هشت
.
.
وقت سحر، قبل از اذان، دعای آیت الله دستغیب رو پخش میکرد. به دوستان گفتم، خوش به حال اینا که زود رفتن، چون اگه باقی میموندن، وضعشون از چند حال خارج نبود:
.
.
یا به گوشهای خزیده بودن و با سکوت مرگآور خود، مردم و جوانان رو از هرچیزی که بو و اسمی از دین و اسلام در اون بود متنفر کرده بودن...
.
.
یا گوشهای نشسته بودن و کاری از دستشون بر نمیاومد و غم میخوردن و از غصه دق میکردن...
.
.
یا جراتشو داشتن و اعتراض میکردن و حصر و تبعید و اعتراف و هتک حرمت و ضیق دنیا رو به جان میخریدن...
.
.
و یا اینکه دست به دست کودتاچیان میدادن و ننگ دنیا و لعنت ستمدیدگان و عذاب اخروی رو به خاطر خوشایند حقیران و بیمایگان به جان میخریدن...
.
.