۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

بدون احمدی نژاد

جمعه پانزدهم آبان هشتاد و هشت

.

.

.

.

یکی از آدم کش های طرفدار احمدی نژاد گفت: بدون احمدی نژاد به بهشت هم نمی رویم!!! و من به این می اندیشیدم که با یا بدون احمدی نژاد به بهشت نمی روید، اما همراه با احمدی نژاد و صاحب اختیارش به درک جهنم خواهید رفت!!!

.

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

هنوز زنده ام!!! (گزارشی از پیروزی امروز سبزها)

جمعه بیست و هفتم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

.

وضو گرفتم، وصیت‌نامه نوشتم، و راه افتادم به سمت راهپیمایی، جایی که قرار بود همراه هموطنان دیگرم، برگ زرین دیگری از تاریخ کشور را خلق کنیم...

.

.

.

.

برام عجیب بود که چرا این روزها صدا و سیما این‌قدر داره برای حضور در راهپیمایی روز قدس تبلیغ می‌کنه، تا وقتی که با پسرخاله‌ام صحبت می‌کردم پی بردم که مخاطب صدا و سیما مردم عادیه. پسرخاله ام هم، مثل اکثر مردم عادی جامعه‌مون از این کشت و کشتار ناراضی هست ولی اهل اینترنت نیست، و می‌گفت که خب ما ملت دیگه نمی‌ریم راهپیمایی روز قدس تا بدونن که دیگه پشت سر حکومت نیستیم. با این توجیه، معلوم بود که اگه مردم عادی نیان، نسبت سبزها که تصمیم گرفتن به هر صورتی بیان، در این راهپیمایی بیشتر می‌شه و بیشتر تو چشم می‌زنه، به همین خاطر، همش تلویزیون تبلیغ می‌کرد که این نسبت رو به نفع خودشون تغییر بده...

.

.

.

.

از چهارراه ولی عصر می‌شد فهمید برنامه‌ی کودتاچی‌ها چیه، در تقاطع­های منتهی به دانشگاه تهران، اتوبوس گذاشته بودن و زنجیره‌های انسانی و تراکم جمعیتی درست کرده بودن تا جمعیت سبزها رو به مسیرهای دیگه منحرف کنن و به عبارتی مانع از حرکت اونا به سمت دانشگاه تهران و مانع از به هم پیوستنشون بشن، ولی گروه‌های تظاهرکننده‌ی عادی و بسیجی رو اجازه می‌دادن تا به اون سمت بتونن برن، و با این کار، خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران که دوربین‌های صدا و سیما اون‌جا مستقر بودن، می‌تونستن فضایی آرام و راه‌پیمایانی صرفا طرفدار دولت کودتا رو نشون بدن!‌ ماشالا خبری از خبرنگارهای خارجی هم که در کل نبود!!! خب مثل همه کارهای دیگه‌شون در واقع فیلمی بود کارگردانی شده و پر از دروغ و ریا، نه یک مستند واقعی!!! این بستن مسیرها در میدان ولی عصر، تقاطع‌های منتهی به دانشگاه تهران در بلوار کشاورز، و تقاطع بلوار کشاورز و خیابان کارگر شمالی، و خیابان آزادی به سمت میدان انقلاب در محاذات پایانه‌ی انقلاب نیز مشاهده می‌شد. علی‌رغم همه‌ی این‌ها و علی‌رغم کرکری‌خوندن‌های اخیر کیهان و سپاه، و با وجود این‌همه نقشه‌ای که کشیده بودن تا مردم معترض نتونن همدیگه رو پیدا کنن، و متفرق شن، باز دسته‌های راهپیمایان جابجا از هزار نفر تا دههاهزار نفر با نمادهای سبز درحال حرکت و شعار دادن بودن، گویا تراکم بیشتر جمعیت در سمت میدان هفت تیر بوده که کروبی اعلام کرده بود،‌ و البته من بیشتر به سمت مرکز و دانشگاه تهران رفتم.

.

.

.

.

از طنزهای این راه‌پیمایی این بود که عده‌ای جرات کرده بودن و از این مرزهای سفت و سخت گذشته بودن و در خیابان‌های مجاور دانشگاه تهران مثل شونزده آذر با نمادهای سبز شعار می‌دادن(خوشا به جسارتشون، من که وقتی اون‌جاها رسیدم روبان سبزم رو قایم کردم!) و کلی لباس شخصی و بسیجی محاصره‌شون کرده بودن و سرشون داد می‌زدن مرگ بر منافق، و بعد یکی از بسیحی­های احمق گفت: همه‌تون این پنج نفر بودین؟ بدبخت انگار کور بود و نمی‌دید اون همه فیلتری رو که دوستاش درست کرده بودن تا ملت نتونن به دانشگاه تهران برسن و نمی­دید که این آدم‌های شجاع چطور از چندتا سد انسانی رد شدن تا اومدن به قلب فتنه و عند سلطان جائر داردن کلمه‌ی حق رو می‌گن!

.

.

.

.

جمعیت کودتاچی‌ها و بسیجی‌های طرفدار دولت زیاد نبود، از خیابان شونزده آذر تونستم نگاهی به تو بندازم،‌ داخل دانشگاه به نظر خالی می‌اومد...

.

.

.

.

از نکات دیگه‌ي این راهپیمایی این بود که آدم‌کش‌های بسیجی و سپاهی تشریف نداشتن، یکی به شوخی می‌گفت امروز رو افطار مهمون آقا بودن نیومدن!!! ولی شعارهای بین گروه‌های مردمی رادیکال‌تر شده بود،‌ مخصوصا که کودتاچی‌ها به حق‌طلبان می‌گفتن مرگ بر منافق، و این نشانه‌ي بدی بود، شاید همان حوادث سهمگینی که مهندس موسوی ازش یاد کرده بود...

.

.

.

.

و امروز باز سبزها پیروز شدن، نشون دادن که نه جنایات دیکتاتور، نه عربده کشی‌های سپاه و کیهان، نه اعترافات ساختگی،‌ نه تهدید و ارعاب و کهریزک، نه آورد خیمه­شب­بازهایی مثل احمدی­نژاد و احمد خاتمی به نماز جمعه، نتونسته اونا رو از میدون به در کنه، و ایستادن... و به قول یکی از حق‌طلب‌ها در تظاهرات امروز: ما بچه‌های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم!!!

.

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

کاریکاتور مضحکی از یک نماز جمعه

جمعه بیستم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

.

پیش­بینی کرده بودم و در پست قبلی نوشته بودم که در نمازجمعه‌ی امروز صحبت از برخورد شدید و بگیر و بکش باشد، اما گمان نمی‌کردم آن‌قدر حرف‌های مسخره‌ای در آن زده شود که تا مدت‌ها مایه‌ي خنده‌ي ملت شود! گویا وقتی از مرگ امام علی سخن می‌گفت، و می‌گفت در زمان مرگ علی، کوفه همه ناله و گریه شده بود و مثل روز مرگ پیغمبر در مدینه، غم بر آن سایه افکنده بود، این خطیب محترم نماز جمعه که اطرافیانش حکومتش را چه خنده­دار با حکومت علی ع مقایسه می­کنند، فراموش کرده بود که آن علی با وجود آن که خوارج را از دم تیغ گذراند؛ آن همه بین ملتش محبوب بود،‌ زیرا چنان به حقوق مردمش حساس بود که حتی تعرض به یک زن یهودی تحت امنیت حکومت اسلامی را مستوجب غصه ای در حد مرگ می‌دانست... در این چند شبی که در مراسم احیا شرکت کرده ام، هرچه بوده دعا برای آزادی محبوسین بوده، من یک بار هم نشنیدم کسی به جان آقا!!! دعا کند! مطمئنم اگر روزی مرگش (عجل الله!) فرا رسد،‌ این ملت زخم خورده شیرینی پخش خواهند کرد!

.

.

.

.

فراز دیگری از لطیفه‌های این نمازجمعه این بود که دانستیم ملاک مقبولیت نظاممان نه ملت زخم خورده و کشته داده و چوب در آنجایشان رفته‌ي داخل کشور، بلکه چند جوان بی‌سواد روستایی فلان کشور عقب افتاده‌ي شاخ آفریقاست که در قهوه‌خانه شان نشسته و گل زن تیم ملی جمهوری اسلامی را تشویق می‌کنند... احتمال قوی همان گل زنی که بعدها روبان سبز به مچ بست و از ادامه‌ي عضویت در تیم ملی ممنوع شد!!!

.

.

.

.

و لطیفه بود که می شنیدیم، من جمله این که مدام به منش امام ره اشاره شد،‌ همان امامی که پسرش تنها پنج روز بعد از اعتراض به مدیریت کشور خودبخود مرد! و بر نوه‌اش آن می‌رود که خود بهتر دانید!!!

.

.

.

.

فکاهی دیگر این بود که گویا همه دارند به راه اشتباه می‌روند و نشانه‌های انحراف در رفتار و گفتارشان مشهود است، و کم‌کم از داخل نظام به بیرون نظام سوق پیدا می‌کنند، اما اگر گفتید معیار تشخیص فساد و انحراف در این‌ها چیست؟ سیره‌ي امام؟ نه! وصیت‌نامه امام؟ نه! اینها همه حرف است!‌ تنها میزان انحراف، کسی است که عاری و مصون و معصوم از خطاست! بله! خود آقای خطیب جمعه!!!

.

.

.

.

یکی دیگر از مایه‌های خنده وعده به شرکت ملت در انتخابات آینده بود! گویا آقا فراموش کرده بود بعد از آن خیمه‌شب بازی‌های انتخابات مجلس هفتم، اولین انفکاک بین ملت و دولت پیش آمد، چنان‌که در انتخابات شوراهای شهر همان سال، اقبال مردم تهران کمتر از سی در صد بود، و در سایه‌ي همین از دست دادن پشتوانه‌ي مردمی بود که کسانی مثل احمدی‌نژاد مطرح شدند تا برای انتخابات ریاست جمهوری مطرح شوند! آقا هنوز در این توهم است که شرکت هشتاد و پنج درصدی واجدین شرایط(اگر این درصدها درست باشد)، نه به نشانه‌ي اقبال به نظام، بلکه برای یک نه گفتن بزرگ به نظام بود که با اعتمادی بر صیانت از آرائشان توسط دولت صورت گرفت، همین حداقل اعتمادی که چه زود با تقلب‌ها و بگیر و ببند و بکش­ها پاشیده شد! مهم نیست که شما حضور ده درصدی مردم در انتخابات آینده را صد و ده درصد از صندوق‌ها در بیاورید، که نشان داده اید سحرتان در سر صندوق‌ها چه قدرتمند است،‌ مهم این است که تا چه حدی دل مردم با شماست، که نیست!!!

.

.

.

.

و من خود را برای ترسیدن و توی لاک رفتن و تعطیل کردن این وبلاگ؛ و آن‌جایم را برای چوب و باتوم و چیزهای دیگر آماده کرده بودم، ولی هرگز خودم را برای این‌همه خندیدن آماده نکرده بودم!!!

.

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

کاذب لاریجانی

پنج شنبه نوزدهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

.

شنیده‌ایم که روزی کسی نزد معصوم رفت و گفت، من در دستگاه حکومتی (احتمالا دوره عباسیان بوده) کار ناچیزی در حد خدمتکاری دارم. آیا این کار هم حرام است؟ و معصوم مطلبی در این مظنون فرمود، کاری حتی در حد پرکردن ظرف جوهر نیز در دستگاه حکومت جائر، مشارکت در ظلمی است که بر مردم می‌کنند و مستوجب عذاب الهی است...

.

.

.

.

کسانی که پندار باطل داشتند با آمدن صادق لاریجانی بر مصدر قوه‌ی قضائیه تحولی ایجاد شده و گوش شنوایی بر مظلومیت ملت، پیدا خواهد شد، با دستگیری کسانی چون فرزند آیت الله بهشتی و الویری، نیک پی بردند که زهی خیال باطل! وقتی خدمتکاری در حکومت جور، در ظلمی که آن حکومت بر مردم روا می‌دارد شریک است، حساب اوتاد و بزرگان و عمله‌ی اصلی حکومت آشکار است، و انتظار عدالت از یاران شیطان داشتن،‌ پندار باطلی بیش نیست...

.

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

جمعه؛ دانشگاه تهران، روزهای بعد؛ ایران!

چهارشنبه هجدهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

.

گوش‌هایم تیز شده اند... دیگر می‌توانم، حتی صداهای روزهای آینده را هم بشنوم... صدای شنیع جغدی می‌آید، که بر خرابه‌های آزادی، در جایی که روزی نماد دانش این کشور بود، چه زشت می‌خواند، و کوردلانی که چشم عقل بسته، روحشان را به شیطان فروخته اند...

.

.

.

.

چشم‌هایم تیز شده اند... می‌بینم روزهای آینده را، و خون‌هایی را که بر زمین می‌ریزند... جوانانی گه پرپر می‌شوند، تا تاریخ تکرار شود، تا بار دیگر، یزیدیان گمان کنند که شمشیرشان بر خون بی‌گناهان چیره گشته...

.

.

.

.

الا لعنت الله علی‌القوم الظالمین...

شب احیا

چهارشنبه هجدهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

به شهین گفتم می‌برمت مسجدی که اراجیف نشنوی، حرف‌ها و آدم‌های با کلاس ببینی و بشنوی، و از این‌که شب احیاتو با شنیدن حرفای عوامانه خراب کنی به خودت لعنت نفرستی... و رفتیم، و اون‌طور بود که گفته بودم... از نکات جالب مراسم این بود که یک بار هم برای خ.ر دعا نکردن، ولی برای آزادی اسرا و بهبود وضع مملکت دعا کردن...

.

.

.

تو این وبلاگ دیگه قصد خبر رسانی ندارم، ولی این مطلب از حمزه غالبی که بیشتر به نوعی راز و نیاز شبیه بود، خیلی روم اثر کرد و به نظرم اومد که مناسب این شب‌هاست:

.

.

.

وقتی دیوارهای بلند و آدمهای کوتوله تو را احاطه کرده اند. وقتی نرمی تنت زیر سختی باتوم فریاد می زند. وقتی سکوت قبرستانی میان فریاد و فحاشی بازجو گم می شود. وقتی سر درد ناشی از بی خوابی های مداوم کرختی تن بی تحرکت در سلول انفرادی را تحمل پذیر می کند. وقتی سفیدی پوست آفتاب ندیده زیر کبودی تنت گم می شود. وقتی تهدید به تعرض هایی می شوی که حتی نمی توانی بازگو کنی. وقتی با حسرت تلاش های صادقانه برای اصلاح میهن را به یاد می آوری و تلاش آنها برای اعترافات دروغ، پیش چشمت است. وقتی برق نگاه پاکترین فرزندان انقلاب هنوز در یادت هست و تقلای ناپاکان برای لکه دار کردن آنها را می بینی. وقتی پیشانی های پینه بسته و انگشترهای عقیق به هیچ ارزش دینی و انسانی پایبند نیستند. وقتی آنها که خود را ضابط قضایی می دانند حقوق قانونی تو را لگد مال می کنند.

.

.

.

وقتی شور زندگی زیر تکرار مکرر "تو را آویزون می کنیم" می‌میرد. وقتی بر اثر تلقین بازجوها لحظه شکستن استخوان گردنت موقع اعدام را تصور می کنی. وقتی بازجو سعی دارد تو را مجبور کند که خودت خودت را بزنی. وقتی این وافعیت که پدرت را موقع روبدنت جلو خودت با گاز فلفل و شوکر ضرب و جرح کرده اند در کنار فضای غیر وافعی که همه تو را فراموش کرده اند می نشیند. وقتی حس می کنی هیچ نهاد قانونی و تقیدات دینی و اخلاقی از تو حفاظت نمی کند. وقتی به تو می باورانند که همه تو را فراموش کرده اند. وقتی به این باور می‌رسی که از خانواده کاری که بر نمی آید، خودشان هم در معرض تهدید هستند.

.

.

.

وقتی خودت را تنهای تنها می یابی. درست در اوج احساس بی پناهی، تنها تصور اینکه قدرتی هست که صدای تو را از درون سلول تنگ می شنود و دیوارهای بلند مانعی برای حس کردن دستهای مهربانش روی شانه ات نیست، تو را از فرو پاشیدن حفظ می کند. در آن لحظات او تنها تکیه گاهت است که می توانی به آن پناه بری. الطافش را حس کردم و رد معجزاتش را دیدم.

.

.

.

انفرادی فرصت خوبی بود برای اینکه ترجمه قرآن را بارها مرور کنم. یک آیه هست که مضمون آن در قرآن چند با تکرار شده است: انسان وقتی در شرایط سخت قرار می گیرد به یاد خدا می افتد. و چون پایش به ساحل می رسد فراموش کار می شود. اکنون این یادداشت را می نویسم که اگر روزی الطاف خداوند را فراموش کردم این یادآوری تذکری باشد تا ظلم و تعدی که به من رفته است را فراموش نکنم و یاد او در ذهنم زنده بماند.

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

اللهم فک کل اسیر... اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین

سه شنبه هفدهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

به نظر من، باید این دوتا دعا رو که بیان­گر وصف حال امروز ما و ظلم گریبانگیر مردم ما است، در این شب‌های قدر،‌ با خلوص نیت بخوانیم... خدایا همه‌ی ما را که در دست این دژخیمان دیو صفت اسیریم آزاد فرما... خدایا شر همه‌ی این ام‌الفسادها را که چهره‌ی اسلام را به گند کشیده‌اند از سر ما کم کن...

.

.

.

و چرا نباید ایمان و امیدی به استجابت دعاهامان نداشته باشیم؟ این دعای خالصانه‌ي ملت ما و استجابت بارگاه ملکوتی‌اش بود که توانستیم استبداد ۲۵۰۰ ساله را در هم شکنیم و در مقابل حیوان‌صفتی مثل صدام، که شاید در توحش اندکی از اینان کمتر بود، هشت سال مقاومت کنیم... پس امیدوار باشیم و از ته دل دعا کنیم... شب‌های قدر را از کف ندهیم...

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

من معتقدم تخلف را باید در ترازوی خدمت سنجید!ه

شنبه چهاردهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

.

آیا بوی تعفنی را که از این سخن، که از جانب بالاترین قدرت کشور بیان شده، و تبدیل به تئوری سیستم قضایی کشور گردیده است، احساس نمی‌کنید؟ می‌دانید مفهوم این سخن چیست؟ این سخن، بیان می‌کند که حکومت،‌ مثل یک بانک است که شما در ازای گردش پول و خدمتی که به آن می‌کنید، می‌توانید از آن تخلف و جنایت وام بگیرید!!! اگر خدمتتان در حد یک بسیجی ساده است، می‌توانید ملت را ضرب و شتم کنید، اگر بسیجی فعال هستید، به دختر و پسر مردم تجاوز کنید، و اگر سپاهی و از باند کودتاچی هستید، می‌توانید بی‌حساب و بی‌دلیل بکشید، و مطمئن باشید که هیچ کس یقه‌تان را نخواهد گرفت، زیرا در ترازوی خدمت،‌ این تخلفاتتان سبک‌تر از سابقه­ی خدمتتان است، بلکه این تخلفات عین خدمت است!

.

.

و در نهایت تاسف، این تئوری از مدت‌ها پیش، در نظام حکومتی ما، در حال اجراست...

.

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

این ماجرا واقعیست: خوابگاه دختران

جمعه سیزدهم شهریور هشتاد و هشت

.

.

مقدمه: پست‌هایی که با عنوان: این ماجرا واقعیست می‌گذارم، خاطراتی هستن که یا خودم مستقیما از کسی که اونا رو تجربه کرده شنیدم، یا تنها یک واسطه بین من و اون کسی که اونو تجربه کرده وجود داشته، یا این که استثنائا خودم تجربه‌شون کردم...

* * * * *

اواخر خرداد بود... حدود صدتا دختر شهرستانی توی خوابگاه گیر افتاده بودیم. دخترا از ترس داشتن زهره‌ترک می‌شدن. یه عده جیغ می­زدن و گریه می‌کردن، یه عده رنگ به رخسارشون نبود و هی تو راهروها بالاپایین می‌رفتن و حسابی خودشونو گم کرده بودن، یه عده هم کرخ شده بودن و مثل میت‌ها افتاده بودن رو تخت‌هاشون...

.

.

اون بیرون، صداهای وحشتناکی می‌اومد. ضربات سنگینی به درب آهنی خوابگاه می‌خورد. پنجاه شصت نفر از بسیجی‌ها، از همون جنایتکارهایی که تو خیابونا مردم رو لت‌وپار می‌کردن، داشتن در آهنی رو از جا می‌کندن. می‌خواستن درو بشکنن و یورش ببرن داخل خوابگاه... اوضاع به شدت وحشتناک بود...

.

.

از دور جوون هیکلی چماق‌بدستی پیدا شد. یکی از همون بسیجی‌ها بود... نزدیک شد و داد زد اینجا چه خبره؟ یکی از اون بسیجی‌های جانی گفت: از این خوابگاه بهمون کوکتل مولوتوف انداختن... خوابگاه دختراست... حکم محارب رو دارن! همه‌شون بهمون حلال هستن...

.

.

به نظر می‌اومد این جوون، در کمال تعجب، هنوز استثنائا ذره‌ای غیرت و شرف تو وجودش باقی مونده. از این حرف عصبانی شد. رفت جلو در خوابگاه وایستاد. چماقشو بالا آورد و دور سرش چرخوند و داد زد مگه خودتون خواهر مادر ندارین؟ خجالت بکشین! کی جرات داره بیاد جلو... همین‌جا دهنشو صاف می‌کنم...

.

.

بقیه‌ی بسیجی‌های جانی جا خوردن... خودشونو برای جنایتی تازه و لذت‌بخش آماده کرده‌بودن، و حالا یکی از خودشون، هیکلی و چماق‌به دست، جلو روشون وایستاده بود... فایده نداشت... کم کم متفرق شدن...

.

.

هنوز هم وحشت اون لحظات، دست از سرمون بر نمی‌داره. ما فقط از خوابگاه الله اکبر گفته بودیم. توی خوابگاه دخترا کوکتل مولوتوف چیکار می‌کرد... شاید خدا خواست که به دست یکی از همینا، ما نجات پیدا کنیم، ولی هیچ‌وقت اون توحشی رو که از این جنایتکارا دیدیم، فراموش نخواهیم کرد... خدا لعنتشون کنه و هرچه زودتر نسلشون رو از زمین منقرض کنه...

.

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

خوشا به حال آنان که رفتند...

یک شنبه هشتم شهریور هشتاد و هشت

.

.

وقت سحر، قبل از اذان، دعای آیت الله دستغیب رو پخش می‌کرد. به دوستان گفتم، خوش به حال اینا که زود رفتن،‌ چون اگه باقی می‌موندن،‌ وضعشون از چند حال خارج نبود:

.

.

یا به گوشه‌ای خزیده بودن و با سکوت مرگ‌آور خود، مردم و جوانان رو از هرچیزی که بو و اسمی از دین و اسلام در اون بود متنفر کرده بودن...

.

.

یا گوشه‌ای نشسته بودن و کاری از دستشون بر نمی‌اومد و غم می‌خوردن و از غصه دق می‌کردن...

.

.

یا جراتشو داشتن و اعتراض می‌کردن و حصر و تبعید و اعتراف و هتک حرمت و ضیق دنیا رو به جان می‌خریدن...

.

.

و یا این‌که دست به دست کودتاچیان می‌دادن و ننگ دنیا و لعنت ستم‌دیدگان و عذاب اخروی رو به خاطر خوشایند حقیران و بی‌مایگان به جان می‌خریدن...

.

.

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

پیش‌بینی‌ها

وقتی در اواخر دهه‌ي شصت خورشیدی، در جلسات دکتر سروش شرکت می‌کردم، باور خیلی حرف‌هایش برایم سخت بود. سال‌ها گذشت تا دانستم که آن‌چه جوان در آینه می‌بیند، پیر در خشت خام می‌بیند و نخبگانی مثل او، چه شفاف، این روزها را می‌دیدند. مطلب زیر قسمتی از مقاله‌ي ایشان با عنوان: در باره‌ی قرائت فاشیستی از دین است که می‌توانید کتاب حاوی این مقاله را از این آدرس دانلود کنید...

* * * * *

قرائت فاشیستی از دین، امری نا آشنا نیست. برای خود نحله‌ای است و این نحله دیری است که ناکامانه می‌کوشد تا سیطره‌ی انحصاری خود را بر فرهنگ دینی کشور تحمیل و تحکیم کند و با نشاندن مهره‌هایی در دل نهادهای فرهنگی، احشا و امعای آن‌ها را به زهر قاتل خود بیالاید...

در این قرائت از دین:

۱- در مورد آدمی:

الف. آدمیان همه متهم و مشکوک و بددین و بدخواهند، مگر این‌که خلافش ثابت شود (یهودی‌ها بالاخص، همه بد و بدخواه و بداندیشند).

ب. فرد در مقابل دولت هیچ است و هیچ حقوقی ندارد.

۲- در مورد نظام:

حق با نظام است، نه نظام با حق، حق آن‌جاست که قدرت آن‌جاست، حق را با نظام می‌سنجند نه نظام را با حق.

۳- در روش:

الف. برای فروشکستن رقیب هیچ کاری نامجاز نیست (از دروغ زدن و افترا و پرونده سازی و آبروریزی تا ضرب و جرح بدنی).

ب. حمله بهترین دفاع است

ج. نزدیک شدن به قدرت بهترین تاکتیک است

د. عقوبت بهتر از پاداش و خشونت بهتر از عطوفت است

ه. تراشیدن دشمن موهوم بهترین گریزگاه است

و. ترویج کینه و نفرت کارگرتر از عشق و محبت است

ز. تکیه بر تئوری توطئه بهترین تحلیل است

۴- در مقولات سیاسی و اجتماعی:

طرفدار علم، پوزیتیویست است، طرفدار آزادی و دموکراسی، لیبرال است، طرفدار مدارا و تسامح، ماسونی است، طرفدار حقوق بشر، اومانیست است، طرفدار توسعه، کاپیتالیست و امپریالیست است و طرفدار هریک یا همه‌ی این‌ها، غرب زده است

۵- در زبان:

پرطنطنه و پرمدعا و ولایت فروش و دروغ‌زن و خشونت‌ستا و ناسزاگو و رجزخواننده و لجن مالنده

۶- در دین:

دین مساوی است با تکلیف و تقلید و تکفیر و تزویر و تازیانه و لعنت و خشونت و محرومیت و عبوسیت و عربده و استبداد

۷- در شخصیت:

حَمَله‌ی قرائت فاشیستی و عَمَله‌ی استبداد دینی نوعا افرادی بی‌اعتقاد، کم‌مایه، بدسابقه، متظاهر، قدرت‌طلب، رقیب‌شکن، مداح و متلونند، محفوف و محاط به لومپن‌ها

این طایفه علی‌رغم رعد و برقی که می‌کنند، برگ و تگرگی نمی‌ریزیند. قدرت در اندیشه و روش است، و اندیشه‌ی اینان زبون‌تر از آن است که در دریای اجتماع موجی بیافکنند یا جزیره‌ی تازه‌ای را فتح کنند. عصبانیتشان هم گواه این ناکامی است. یحسبون کل صیحه علیهم. زبان زمانه زبانی دیگر است و اینان بی‌جهت می‌کوشند تا خود را به کری بزنند. در روش، از این هم زبون‌ترند. روششان روشی است برای ناکامی و باطلاقی است برای خودفرسایی. اژدها را هست قوت، حیله نیست

گو بدو چندان که افزون می دود ........... از مراد دل جداتر می‌شود

(مثنوی)